عشق یعنی...







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





طی این چند روز بحث و گفت و گو دسته های مختلفی بودند ، دسته ای که شبیه من مخالف بودند اما دلیل مخالفتشان شبیه من نبود و گروهی که موافق بودند اما دلیل موافقتاش الزاما این کار نبود و بلکه ادای روشنفکری. 
به اطرافم که نگاه می کنم آدم هایی را می بینم که شبیه
 دستورالعمل دور هم را فرا گرفته ایم.انسان های که زندگی میکنند تا حصار های دورشان بی صاحب نباشد حصار هایی که هیچوقت پا فرا تر از آن نمیگذارند مبادا چیز تازه ای بدست بیاورند و داشتنی های گذشته شان بی اعتبار بشود.مبادا به این پی ببرند که پایه های امپراتوری تفکرشان ، 8 ریشتر میلرزد .مبادا از چشم خودشان بیفتند .انسان هایی که به مترسک ها میخندند و بیشتر از هر مترسکی ، پا در گل ِ حصار هایشان دارند و به سکون تن داده اند
انسان مآب هایی که تایید صحت تفکرشان را از کثرت تایید شدنش میگیرند ، غافل از اینکه هیچ گوسفندی ، گوسفند دیگر را نقض نخواهد کرد.هیچ جلادی ، جلاد دیگر را سنگدل خطاب نمی کند و هیچ
 دیکتاتوری پای ِ سرکوبی دیکتاتور دیگر را امضا نمیکند .
در
 اینجا نشسته ام و خیره ام به  زیر سیگاری های ناشی از روشنفکر نمایی که مدام پر میشوند . صحبت ها از ایسم ها و مکتب ها مملو شده و لب ها چون بیلبورد تبلیغاتی ، هر مکتبی جز خود بودن را به فریاد میکشند. در اینجا نشسته ام و بالای سر یک به یک ِ افراد ، نخ میبینم عروسک خیمه شب بازی نخ هایی که جای دست و پا به تفکر ما بسته است و ما را هر جوری که بخواهد به فکر میگیرد. اما از هرمکتبی که باشیم ، از هر مذهبی چه خود ساخته چه نازل شده ، مدعی بی چون و چرای رعایت اخلاقیاتیم گفتارمان پر از بخشنامه های اخلاقیاتی شده و همه از رعایت حقوق دیگری دم میزنیم اما کافیست در خلوتی حتی محض خنده ، ضعفی از کسی ، به تایید چند نفر برسد بی مهابا شخصیتش را به تیر چراغ میبندیم و با شوخی هایمان تقدس شخصیتش را به سطل زباله ها هدایت میکنیم به حکم سلیقه ی فردی و به تایید ِ جمع ،سلیقه اش ، طرز تفکرش  را ترور میکنیم و هر بار که فاصله اش تغییر کرد با او یا به او میخندیم.همیدگر را در ذهن خویش صُلب تصور میکنیم .آنقدر که با هر تصویر ، که تایید ِ جمع ِ مورد قبولمان را بگیرد یک عکس ثابت و صامت از فرد مورد نظر در ذهنمان بایگانی میشود و همیشه او را به همین صفت های مشخص در عکس می انگاریم.غافل از اینکه انسان ها حق دارند روزی خوب و حتی بد باشند حق دارند خودشان تعیین کنند امروز چگونه هستند بی آنکه فردایشان را بر اساس امروزشان ببینیم.در کلام مولایمان علی هم که نگاه کنیم همین ها را میبینیم. امام علی (ع)  خطاب به مالک اشتر می گویند اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی مبادا فردا به او به آن چشم نگاه کنی ، شاید سحر توبه کرده باشد. خیره میشوم به هر که رو برویم نشسته است .نمی توانم او را فقط انسان تصور کنم .بایدیک کسره به انسان بچسبانم .تا بعدش صفتی به او بچسبد .صفتی که ترجمه ی ذهن من از رفتار اوست بی آنکه مهم باشد واقعیت او لایق این صفت هست یا نه .و کافیست چند نفر را به تایید این صفت وا دارم .تا او با همین صفت در تمام مدت تصویب شود.
انسان ِ .... خوب
انسان ِ .... مهربان
انسان ِ ... بد
انسان ِ .... سست
میبینی ؟ تفکر ما به این کسره ها محتاج است .زیرا ذهن ما نمی تواند از نظر داشتن فرار کند . باید به هر کسی چیزی را نسبت دهد .و آن انسان در آن صفت حبس میشود .بی آنکه یادمان بیاید هر انسانی حق خستگی دارد ، حتی حق بد بودن .اینگونه است که خوب بودن یا مهربان بودن توقعی همیشگی ایجاد میکند.یا بد بودن تنها در یک روز، به تو صفتی عمیق تر از آنچه اتفاق افتاده است میچسباند . اینگونه است که از تایید جمعی ِ یک صفت ِ دلنشین ، از کسی اسطوره میسازیم و آنقدر آن اسطوره را بزرگ میکنیم که دیگر طاقت وزنش را نداریم و دوباره از دیگران امضا جمع میکنیم که با رای اکثریت و برای نفس کشیدن خودمان ، آن اسطوره را بشکنیم. دموکراسی از این بهتر ؟ که تایید اکثریت را نیز دارد
باور میکنم انسان ها از سر کشف نکردن ِ فردیت خویش وقتی که جمعی میسازند ، در آن حل میشوند .آنقدر که تایید یا تکذیب حداکثری تعیین کننده است، تصویب کننده است . و تمام ایده آل تو از زندگی ، این میشود که ، از چشم دیگران نیفتی .اینگونه است که تفکرت فاحشۀ تایید گرفتن میشود .از تفکرت میگذری مبادا تایید جمع را از دست بدهی. و هر بار که اتفاقی ، (آنهم اگر بیفتد !!!)تو را به چالش کشید، آنوقت جای تفکر ، به پشت تاییدی که از دیگران گرفته ای پناه میبری و وجدانت را از سیبل بودن رهایی میبخشی و بالشت را به راحتی به خواب میبری که تو اخلاقی ترین آدم زمین هستی
از اینجا بیرون می آیم و یاد این نوشته ها میفتم .اینکه خودم چقدر شبیهشان هستم یا فقط با گفتن اینها به دنبال مسکن دادن به وجدانم میگردم .از خودم هم بیرون می آیم و باور میکنم : انسان ها آنطوری فکر میکنند که دوست دارند آنگونه باشند نه آنگونه ای که واقعا هستند .انسان ها گمان میکنند مهربانند ، قضاوتگر نیستد ،روشنفکرند ، با گذشتند و خیلی صفت های دلنشین دیگر زیرا نیاز دارند که خود را اینقدر خوب بییند، تا حس رضایت از خویششان و اعتماد به نفس نازکشان نشکند .اما تنها یک حادثه است که تا در درونش قرار بگیری به طور واقعیت مشخص میشود چقدر شبیه فکری که از خود میکنی هستی .از خودم بیرون می آیم و باور میکنم انسان ها به دروغ گفتن به خویش محتاجند تا آرام باشند ،تا مسکن ها بیشتر از مولکول های اکسیژن تولید نشود ،تا مبادا بفهمند غول هایی که در قصه ها برای کودکانشان میگویند شبیه خودشان نیست ،تا مبادا بفهمند پر از تناقضند انسان های که در همین خیابان رو بروی شما ، فرمان به دست ، از سر خودخواهی یک متر به هم راه نمیدهند،اما 200 متر جلو تر اگر یک زن تصادف کرده ببینند از پترس هم فدا کار تر میشوند .باور میکنم این اجتماع آزاد اندیشی میکند تا وجدانش ارضا شود و از اینکه آزاد عمل نیست ایرادی نگیرد

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط سعید دانش دوست در 16:22 | |